فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

دخترم فاطمه

باغ ارم

دیروز عصر با بابایی و مامانی رفتیم باغ ارم . من از اول باغ شروع کردم دویدن اونا بهم نمی رسیدند. بعد هم رفتم تو جوب آب راه رفتم البته آب نداشت.  بعد یک عالمه گل قاصدک چیدم . یک آرزو و بعد اونها رو فوت کردم . رفتیم بستنی خوردیم تازه اونجا یک حوض داشت که من رفتم دستم رو توش شستم و آب بازی کردم. بعد هم مامانی منو برد کنار برکه ای که آخر باغ بود پر بود از ماهی تازه یک لاک پشت هم سرش را از آب کرده بود بیرون .یک عالمه بچه ماهی و قورباغه سیاه هم بودند . بعد هم همه با هم رفتیم سمت خونه مامان جون . اونجا من با آرشی بازی کردم بعد هم با خاله حلیمه رفتیم بیرون و ساندویچ کتلت خوردیم. خوش گذشت.  ...
30 فروردين 1391

جلسه مهدکودک

 امروز مامانی تو مهدکودک من جلسه داشت . ساعت 2 اومد دنبالم و با هم رفتیم پارک . مبینا هم با مامانش اومده بود . یه عالمه بازی کردیم بعد با مامانامون زفتیم مهد کودک جلسه بودا. مدیر مهد گفت بچه ها بیاید پیش من تا ماماناتون برند جلسه ولی ما گفتیم نه میخوایم بریم قول میدیم ساکت باشیم . تو جلسه یکم نشستیم ولی بعد خستمون شد با مبینا و عرفان شروع کردیم دویدن خانم دکتر هم نگامون میکرد ولی ما باز میدویدیم بعد رفتیم بیرون خانم مدیر گفت بچه ها پیش من بمونید ما گفتیم مامانمون گفته اگه بمونید میاد دعوا میکنه با شما بعد هم دوباره رفتیم جلسه را بهم ریختیم خیلی خوش گذشت. ...
27 فروردين 1391

عید نوروز

امسال من تازه از آداب عید سر درآوردم . اولش مامانم خونه تکونی کرد . بعد با هم رفتیم خرید من خیلی دختر خوبی بودم . بعد قرار شد شب بریم خونه و سفره هفت سین بچینیم من تو راه دو تا  هم خریدم. بعد هم با مامان رفتیم بخریم آخه مامانم دوست داشت سر سفره هفت سین گل بذاره. ولی من تو ماشین خوابم برد اخه خیلی خسته بودم.وقتی از خواب بیدار شدم دیدم مامانم سفره هفت سن را چیده چنتا بادکنک هم برام گذاشته خیلی خوشکل شده بود .صبح  مامان منو صدا کرد لباس عیدم را پوشیدم و با هم نشستیم سر سفره هفت سین بعد بابا هم اومد یکدفعه تلویزیون بمب صدا کرد و سال تحویل شد ماهی هم تند تند شنا میکردن مامان و بابا منو بوس کردن و بهم عیدی دادند . بعد ...
7 فروردين 1391
1